میان جمع ام منولی دلم تنهاست
لبم چو گل خندان دو دیده ام فریاد
لب از برون خندددل از درون گرید
زبرق چشمانم نشان غم پیداست
تو شاهدی ای غم
چگونه می خندد گلی که پژمرده
دل من از آن گل جان از جفا مرده
زمن چه می پرسی که از چه می نالم
همیشه می گرید دلی که افسرده
تو شاهدی ای غم
میان جمع ام منولی دلم تنهاست
لبم چو گل خندان دو دیده ام فریاد
لب از برون خندددل از درون گرید
زبرق چشمانم نشان غم پیداست ( ادامه )
تو شاهدی ای غم
چگونه می خندد گلی که پژمرده
دل من از آن گل جان از جفا مرده
زمن چه می پرسی که از چه می نالم
همیشه می گریددلی که افسرده
تو شاهدی ای غم