اومدم پاک کنم اشک ماهو از رو گونه ش
باز بیان ستاره ها سربذارن رو شونه ش
اومدم موجُ ببخشم به سکوت برکه
آفتابُ رها کنم از قفس شبونه ش
مث چشمه روشنم
دل سنگُ میشکنم
پر حسّ ِ رفتنم
میخونم واسه کویر
واسه اون خاک اسیر
از بهار ناگزیر ( ادامه )
گیس طلای آفتابو رو ابرا افشون میکنم
واسه گلا شکفتنُ دوباره آسون میکنم
نمیذارم دست خزون غنچه ها رو بُر بزنه
باید بنفشه زیر یخ شعله بشه گر بزنه
مث چشمه روشنم
دل سنگُ میشکنم
پر حس رفتنم
میخونم واسه کویر
واسه اون خاک اسیر
از بهار ناگزیر
مث پروانه که پر میکشه از تو پیله
مث یه زندونی وقتی که میپوسه
میله باید از رنج قفس رها شه
این قبیله دلشو بسپره به خورشیدی که اصیله
مث چشمه روشنم
دل سنگو میشکنم
پر حس رفتنم
میخونم واسه کویر
واسه اون خاک اسیر
از بهار ناگزیر