قلــَمی به دستم می دهند و کاغذیتا از گناهان خود اعتراف نامهیی رقم بزنم…و من تنها . . .از کابوس مداوم گُنجشکی مینویسمکه به تیرو کمان مندر تابستان هفت سالهگیاَم مُرد.