چه صدفها كه به درياي وجود
سينههاشان ز گهر خالي بود!
ننگ نشناخته از بيهنري
شرم ناكرده از اين بيگهري
سوي هر درگهشان روي نياز
همه جا سينه گشايند به ناز…
زندگي – دشمن ديرينة من-
چنگ انداخته در سينة من
روز و شب با من دارد سر جنگ
هر نفس از صدف سينة تنگ
دامن افشان گهر آورده به چنگ
وان گهرها… همه كوبيده به سنگ!