لحاف کهنه زال فلک شکافته شد و پنبه کوچه و بازار شهر را پر کرد و دشت اکنون سرد و غریب و خاموش است آهای لحاف پاره خود رابه بام ما متکان که گرچه پنبه ما را همیشه آفت خورد و دشت سوخته از پنبه سپیده تهی ست جهان به کام حریفان پنبه در گوش است